انقلاب ایران در اوج چپگرایی رخ داد. زمانی که به کار بردن اصطلاحات مارکسیستی و تکرار اسامی انقلابیون روسیه و چین و آمریکای جنوبی «مد» بود و دم زدن از سوسیالیسم «پرستیژ» داشت. بیشتر تازهواردهای سیاسی که پس از خواندن مقادیری کتاب و روزنامه به خودشان اجازه اظهار نظر و فعالیت سیاسی میدادند به دام چپگرایی میافتادند.
جامعه ایران عمدتا روستایی و بسیار فقیر بود. بیشتر دانشگاهیها از خانوادههایی بودند که مزه فقر را چشیده و وقتی وارد شهر و دانشگاه میشدند تبعیض و فاصله طبقاتی را به خوبی درک میکردند. تقصیر فقر و تبعیض را هم مستقیما به گردن حکومت پادشاهی و منش دیکتاتوری میدانستند که منابع کشور را به سود طبقات بالا مصرف میکرد.
ثروت پهلوی و خاندان هزار فامیل و دستگاه نظامیاش را نفت تأمین میکرد و همچنین نفت مهمترین نقطه اتصال شاه با ابرقدرت بزرگ بود؛ نماد کاپیتالیسم و دشمن اول و آخر چپها که سرنخ همه اتفاقات بد جهان به او و مادر استعمارگرش (انگلیس) میرسید. در آن زمان انقلاب ایران راهی جز این نداشت که چپ، دولتگرا و ضد آمریکایی باشد.
چپها که بسیار سنگ مردم و خلق را به سینه میزدند از توده مردم فاصله داشتند و غافل از این بودند که روشنفکران در اقلیت هستند و جامعه مذهبی ایران رهبران خودش را دارد. روحانیون انقلابی در ارتباط با مردم، دشمنی با دستگاه پهلوی، ضدیت با آمریکا، و پرچمداری عدالت و مخالفت با فقر و تبعیض با فاصله قابل توجهی از رقبای خودشان فاصله گرفته بودند.
احساس دزدیده شدن انقلاب متعلق به روشنفکرانی بود که چون موازی با جریان اصلی انقلاب حرکت میکردند در این تصور فرو رفتند که مردم به دنبال آنها راه افتادهاند. کیانوری چون باهوشتر بود یک اصطلاح مجعول (خط امام) ساخت تا با تقلیل انقلاب به اهداف ضدامپریالیستی و در حاشیه گذاشتن مذهب چپها را هم در انقلاب سهیم کند، اما عاقبت ناکام ماند.
دانشگاه رفتههای مذهبی که احساس مدرن بودن داشتند آخوندها را نماد سنت میدانستند، بنابراین از قبل آخوندهای خودشان را ساخته و روشنفکری دینی را پدید آوردند. پس از بازرگان که راستگرا بود مهمترین آخوند مدرن شریعتی بود که به دلیل همان جو چپگرایی به شدت مورد استقبال دانشجویان و طبقات روشنفکرنمای شهری قرار گرفت.
شدیدترین و خشنترین بحرانهای انقلاب اما با همین طیف دانشگاهی – چپگرا – مذهبی – اما ضد روحانیت پدیدار شد که اگر صراحتا هم پیرو شریعتی نبودند اما در همان الگوی فکری و از گفتارهای او تغذیه میکردند. بخشی از طرفداران شریعتی به تدریج جذب قدرت و نهادهای انقلابی شدند و ذیل همان اصطلاح «خط امام» خود را تعریف و تشکل دادند.
پرتنشترین رخداد پس از انقلاب واقعه گروگانگیری بود. دانشجویانی که خود را «پیرو خط امام و رهبری» میدانستند شرایطی به وجود آوردند که دولت موقت با گرایشات میانهرو و لیبرال استعفا کرد و یک تلاقی بین این دانشجویان چپگرا و تعدادی از شخصیتهای معمم با همان ذائقه شکل گرفت که هسته اصلی جناح «خط امام» را در دهه شصت شکل داد.
فروپاشی شوروی سنگینترین ضربه به چپگرایی بود و پس از آن تغییر ماهیت خطامامیها به آنچه بعدا راست مدرن خوانده شد آغاز شد. دولت هاشمی یک طیف جدید (کارگزاران سازندگی) ساخت که وقتی چپها قدرت سیاسی را گرفتند از همانها برای اداره دولت استفاده کردند. هر چند ابتدا دشمنی با هاشمی را به اوج رساندند اما مدتی بعد ذیل او قرار گرفتند.
دیگر مد چپگرایی جای خودش را به مد لیبرال داده بود. جوانهایی که یکی دو دهه پیش گرایش چپ پیدا کردند و میخواستند «به روز» و «مردمی» جلوه کنند در زمانی که کسی برای آرمان سوسیالیسم تره خرد نمیکرد مد جدید را انتخاب کردند. سهمگینترین واقعیت نظام همین بوده است که جناح چپنمایش هیچگاه پیوند صحیحی با انقلاب اسلامی نداشتهاند.
زیست چپگرایان به نعمت حضور در دستگاه سیاسی وابسته به نفت بهبود یافت و مانند همیشه قشر تازه به دوران رسیده به سمت لیبرالیسم تند و افراطی گرایش پیدا کرد. چپها که اصولا دولتگرا و طرفدار سیاستهای حمایتی بودند دیگر طرفدار کوچک شدن دولت و حمایت از سرمایهگذاری و فعالیتهای خصوصی شدند و دشمنی با سرمایهداری به محاق رفت.
آمریکا که زمانی شر مطلق و دشمن ابدی دانسته میشد دیگر چهره شوم گذشته را نداشت. احساسات ضدآمریکایی رنگ باخت و جهانیشدن و تنشزدایی جای آنها را گرفت. کسانی هم که بر ماهیت ضدآمریکایی نظام تأکید داشتند گروه فشار، تندرو و افراطی معرفی شدند. تغییر تصویر آمریکا بیشترین شائبه را در پوسته بودن چپگرایی نسبت به مدگرایی ایجاد کرد.
آخرین میخ به تابوت خط امامیها در ۳ تیر کوبیده شد. جناح چپ شعار مردم را رها کرده و دنبال خواستههایی بود که سودش تنها به احزاب میرسید. توده مردم مطالبات خودشان را داشتند اما در دو جناح متعارف سخنگویی پیدا نمیشد. پیروزی شعار عدالتخواهی هم چپگرایی را به خاک سپرد و هم جنگ نافرجامی را بین دولت جدید با سابقین سیاسی زمینهسازی کرد.
مشخصه بارز چپها هجمه سیاسی بوده است، حتی با تغییر گرایش آنها هر کس را بر سر راه خود میدیدند به شدیدترین وجه مورد حمله رسانهای قرار میدادند و جامعه را به سمت دوقطبی شدن میکشاندند. مهمترین تیر در کمان خط امامیهای لیبرال شده میرحسین موسوی بود که شکستش در انتخابات ۸۸ را به یک افتضاح کامل برای نظام تبدیل کردند.
اکنون مطالبات چپها در نظارت شورای نگهبان، شرایط انتخابات، تقسیم قدرت، آزادی رسانهها و … خلاصه میشود. از منظر اقتصادی دیگر تفاوت چندانی بین آنها و دشمن سابقشان (راست سنتی) وجود ندارد. ادبیات سوسیالیستی متروک و حتی خطرناک تلقی میشود و چپها ترجیح میدهند به جای عدالت از اعتدال حمایت کنند. عدالتخواهان را نیز همواره دشمن میانگارند.