به درجۀ بالایی از تخمین و احتمال می توان گفت که گرایش انسانها به یکدیگر با میزان فاصلهشان از هم نسبت عکس دارد. هر چه از هم دورتر شوند گرایششان برای نزدیکی به هم بیشتر میشود، و هر چه به هم نزدیکتر باشند تلاش میکنند از هم دورتر شوند. دقیقا مثل رفتار فنر، که اگر دو سر آن از هم دور شوند، به سمت هم کشیده میشوند، و اگر خیلی نزدیک شوند، از هم فاصله میگیرند.
در فضای مزدحم از جمعیت (مثل مترو و اتوبوس) همه طوری رفتار میکنند که انگار تنها هستند، وجود هیچ «انسان»ی را در اطرافشان به رسمیت نمیشناسند. در محیط شلوغ و متراکم دیگران تنها در حد شیء پذیرفته میشوند. اما در یک مسیر کوهنوردیِ خلوت، که تک و توک کسی در آن دیده میشود، آدمها برعکس مشتاق به سلام کردن و به حساب آوردن دیگری هستند.
در شهرهای کوچک، خانهها بزرگ و با فاصله از یکدیگرند، اما حیطه امن و منطقه آسایش دارند. ساکنین مایل به آشنایی با هم میشوند و «روابط همسایگی» شکل میگیرد. در شهرهای بزرگ اما خانهها کوچک و چسبیده به هماند، و همه تلاش میکنند دیگری را نادیده بگیرند. در مجتمعهای آپارتمانی روابط به کمترین حد ممکن تنزل پیدا میکند، ساکنین حتی به صورت هم نگاه نمیکنند و از سلام کردن هم ابا دارند.
زندگی آپارتمانی ورود متقابل به نزدیکترین محدوده زندگی است، که نتیجه آن را میتوان واکنش دفاعی متقابل دانست. انگار هر طرف به دیگری میگوید؛ تو مرا به رسمیت نشناختهای و وارد حیطۀ من شدهای، من هم وجود تو را فراموش میکنم و انسان بودنت را نادیده میگیرم. اما زندگی غیرمتراکم واژگونه است و هر کسی اطینان دارد که حضور دیگری مزاحم و محدود کننده نیست.
نادیده گرفتن دیگری به عنوان انسان، نتیجه از بین رفتن محیط امن و خلوت در اطراف انسان هاست. هر چقدر محیط خصوصی انسانها محترم شمرده شود خود به خود اشتیاقشان برای معارفه و معاشرت هم بیشتر میشود. به سادهترین زبان میتوان گفت؛ «هر چه حیطه خصوصی انسان وسیعتر و امنتر باشد، تمایل برای رابطه با دیگران هم بیشتر خواهد شد».
«دوری و دوستی» سه کلمه بیشتر نیست اما گویی همین معنا را نهفته دارد. در دور شدن فیزکی از هم، در یک فاصله منطقی، تمایل باطنی برای کم کردن فاصلهها افزایش پیدا میکند، و چنین تمایلی به نحوی پنهان «آرامش روانی» و «احترام اجتماعی» به دنبال میآورد. کسی که نیاز به رابطه را درون خودش احساس کند به سادگی چیزی را که به آن محتاج است از دست نمیدهد.
با افزایش روابط میزان نظارت متقابل بالاتر میرود، و توجه و احترام انسانی بیشتر میشود. ارزشها در شبکه نامرئی همین روابط منتقل میشوند و به تدریج عمق و استحکام مییابند. فرهنگ اساسا «در رابطه» شکل میگیرد و به رفتار انسانها حالت آشنا و قابل پیش بینی میدهد. اما هر چه انسانها تنهاتر شوند و به خلوت خودشان بخزند شخصیتر و افسارگسیختهتر رفتار میکنند.
چالش اصالت و تازه به دوران رسیدگی طبیعتا با میزان روابط انسانی پیوند میخورد. آنجا که روابطی برقرار و جا افتاده وجود دارد انسانها یکدیگر را غافلگیر نمیکنند، اما جایی که شبکهای از روابط وجود ندارد، هر کس همانطور که خودش درست میداند، و تنها با لحاظ منافع شخصیاش، رفتار میکند. طبیعی است که وقتی اهمیتی به حضور دیگران داده نشود رفتارها شکل مزاحمت هم پیدا میکنند.
در شهرهای کوچک، فرهنگهای اصیل دیده میشود، نظارت متقابل بالاست، و مشکلات روانی و اجتماعی بسیار اندک اند. اما در شهرهای بزرگ، و به خصوص مناطق مهاجرپذیر، فرهنگها کاملا پریشان و آزاردهندهاند، و انسانها بسیار غریبه و مزاحم. مردم اغلب دچار افسردگی و اضطراباند، از دخالت دیگران در رفتارشان هراس دارند، و مشکلات اجتماعی و میزان جرم و هنجارشکنی به حداکثر میرسد.
گریز ناشی از تراکم، به زندگی خصوصی نیز سرایتمیکند. در محیط متراکم هر کس بیشتر در پی منافع خودش است، و وقتی از اجتماع هراس دارد فردیت و خلوت خودش را بیش از هر چیز ترجیح میدهد. بنابراین از پذیرفتن مسئولیت همسر و فرزند یا زندگی جمعی گریزان میشود. زندگی متراکم حتی اگر مرفه و بیدغدغه هم باشد میل به خانواده گسترده را کاهش میدهد، و انسجام خانواده هستهای را تهدید میکند.
مدرنیته شکل شهرنشینی خاصی را تحمیل میکند، ارزش اقتصادی زمین، و اهمیت سرعت و سهولت حمل ونقل، انسانها را به هم نزدیکتر میکند، آنقدر که از هم فرار میکنند! مسکن انبوهتر ساخته میشود و تمرکز جمعیت تشویق میشود تا صرفه اقتصادی داشته باشد، اما اهمیتی به انسان بودن انسان داده نمیشود. گویی در تراکم اقتصادی انسان نابود میشود، تا زندگی بهتری داشته باشد.
با سلام
واقعا عالی بود
استفاده کردیم
ولی به نظرم میشه این مشکل رو جور دیگه ای حل کرد
و این راه حل همیشه تو ذهن من هست:
جمهوری اسلامی باید کاری کنه که خانواده های یک فامیل در کنار هم زندگی کنند و کسانی که هم دیگر را نمیشناسند هم محل و هم ساختمان نباشند.
اینجوری هم مشکلی که شما میگید حل میشه چون وقتی من با پدر بزرگم و پدرم و فامیل هام زندگی میکنم اونارو از خودم میدونم و یقینا باهاشون مشکلی ندارم.
و هم اینکه ما که با هم فامیل هستیم وقتی در کنار همدیگر زندگی میکنیم از مشکلات هم آگاهیم و میتونیم تو مشکلاتمون از هم کمک بگیریم.
همیشه مطالبتون رو مطالعه میکنم
موفق باشید
سلام و احترام
بر خلاف دیگر نوشته هایتان خیلی علمی و مستند نبود. حداکثر میشود به عنوان یک نظریه جامعه شناسی در نظر گرفت که البته مثال نقضش هم موجود است. خانه های قدیمی که همه اعضای یک خانواده در اتاقهای کنار هم در یک خانه زندگی میکرده اند و محبت و رضایت از زندگی در آنها در اوج بوده است.
البته اصل مطلب شایسته تفکر و بسط زیادی است.
سلام
هست اینه که به هر حال اگر افراد از هم هم دور باشند زمانی می رسد که از فرط دوری دوباره به هم نزدیک می شوند و بعد از نزدیک شدن دوباره قاعتا بر اساس مثال فنر خودتون باید از هم جدا بشن
نکته ی دیگه اینه که اصلا تحلیل اشتباه است و یک امر رو پیش فرض گرفته است و سایر مسائل را به اون نسبت می دهد و آن هم تراکم و شلوغی است
نکته ی دیگر این که در روستاها و شهرهای کوچیک از همون ابتدا تولد و در دوران کودکی که افراد با هم بسیار نزدیک هستند و کنش های اجتماعی صمیمانه تر است، باید زمانی را متصور شد که اینها از هم جدا بودند و بعد باعث شده است که این ها به هم نزدیک شوند؟
میخاستم بگم مسائل اجتماعی چند بعدی که چه عرض کنم صد بعدی است و ابعاد دیگر از یک ریشه اصلی به وجود می آیند که همه ی این ها رو باید به صورت یک کل دید
مشکل از جای دیگه آب می خوره
ما خودمون به خواب زدیم و باورمون شده که خوابیم این مشکل اساسی جامعه ماست.
بسم الله الرحمن الرحیم
مطلب شما به نظر من تا حد زیادی صحیح بود. اصولا ما انسان ها همیشه از یک طرف بام میافتیم. مثلا در این مورد یا معتقدیم انسان ها انزوا طلب و خودخواه و در پی منافع شخصی اند. یا اجتماع گرا می شویم. که خود اجتماع گراها هم یا معقتدند همه انسان ها اجتماعی اند و یا مطلب خود را به صورت امری بیان می کنند . یعنی می گویند انسان ها باید اجتماعی باشند تا به کمال برسند.
در مورد مطلب شما باید اضافه کنم که اصولا انسان ها حد خاصی از زندگی خصوصی را برای خود قائل هستند که به هیچ وجه حاضر به از دست دادن آن نیستند. حال بر اساس هر فرهنگی این محدوده فرق می کند. که ما در برخورد با دیگران باید فرهنگ طرف مقابل را لحاظ کنیم. بعد از این محدوده انسان ها جمع گرا می شوند. از آسیب های زندگی اجتماعی هم همین عدم رعایت محدوده های شخصی است. و همین باعث تندروی و افراط در انزوا گرایی می شود. من از ترس اینکه مبادا مخاطبم بیش از حد در زندگی خصوصی من وارد شود بیش از حد فاصله ام را از وی زیاد می کنم و مجبورم محدوده ی بیشتری را جزء محدوده خصوصی خود قرار دهم تا بنابر احتیاط فرد مقابل اصلا وارد محدوده اصلی زندگی خصوصی من نشود. به نظر بنده اگر انسان ها در جامعه سعی کنند محدوده زندگی خصوصی افراد را شناسایی کنند و به آن وارد نشوند، نا خود آگاه این محدوده برای فرد کوچکتر خواهد شد و چه بسا در موقعیتی با رضایت خود فرد شما بتوانید وارد حوزه خصوصی زندگی وی شوید. این همان رعایت حد اعتدال است که باید در نظر گرفته شود. با مثالی بحثم را خاتمه می دهم که مثلا اگر شما با دوستی هستید و می دانید که وی نسبت به مثلا محتویات کیف خویش حساس است، شما در اینجا نباید سعی کنید به زور از محتویات کیف وی باخبر شوید. یا مثال دیگر اینکه چه لزومی دارد که شما حتما از میزان درآمد فرد یا موقعیت واقعی شغل وی، یا کارهای شخصی اش و .. مطلع شوید. سعی بیشتر ما در کشف این سوالات باعث می شود گارد مخاطب ما بسته تر شود.
نهایتا باید بگویم تا حدی با نظر آقای فرهاد هم موافقم و شما نباید بیش از حد بر فاصله مکانی تاکید کنید. این فاصله ها بیشتر ذهنی است و بر ساخته.
والسلام علیکم
با چند پاراگراف آخر نوشتهات نسبتاً موافقم، اما بخشهائیش به نظرم اشکال دارد. زندگی ساده و صمیمی 4-5 خانواده در کنار هم، در یک خانۀ نقلی در شهری کوچک را در نظر بگیر! با این تئوری نمیخواند.
مسئله، اتفاقاً برعکس است. در زندگی جدید است که حریم خصوصی آن قدر وسیع میشود که حتی خیابان را هم در بر میگیرد! (حجاب من به تو چه؟) حال آنکه در زندگی سنتی، محدودۀ این حریم خصوصی بسیار محدودتر است و در عوض پیوندهای جمعی است که زندگی فرد را شکل میدهد.
کار جمعی، غذا خوردن جمعی، زندگی جمعی در کنار چند خانوادۀ فامیل و … همه و همه نشان دهندۀ این پیوندها است.
بنام حق متعال. سلام دوستان.
بنظرم تحلیلی که نگارنده از روابط اجتماعی انسانها ارایه فرمودن که هر چقدر تراکم جمعیت و اختلاط فیزیکی انسانها افزایش پیدا کنه تمایل قلبیشون نسبت به هم کم میشه و بالعکس(دوری و دوستی)، موارد نقض زیادی داره. یکیش خانواندس. میزان تراکم جمعیت و اختلاط فیزیکی افراد در محیط خانواده بسیار بالا و بلند مدته. بطوریکه اعضای یه خانواده معمولاً ده ها سال با هم زیر یه سقف زندگی میکنن. حالا طبق این قاعده “دوری و دوستی” باید تمایل قلبی اعضای یه خانواده به هم تو پایین ترین سطح ممکن قرار داشته باشه. در حالیکه تو بسیاری از موارد اینطور نیست و اعضای خانواده روابط بسیار گرم و صمیمی ای با هم دارن.
مثال نقض دیگش همونطور که دوستان هم اشاره کردن، کیفیت زندگی تو خونه های قدیمی هستش. با وجود اینکه چند خانواده تو یه خونه کنار هم زندگی میکردن ولی روابط گرم و صمیمی ای با هم داشتن.
آموزه های اسلام هم مخالف تفکر “دوری و دوستی” هستش. بعنوان مثال اسلام تأکید بسیار ویژه ای روی صله رحم و اقامه نماز جماعت تو مسجد داره. خوب مسلمه که لازمه هر دوی اینها افزایش اختلاط فیزیکی افراد با هم هستش. یعنی اسلامی که میگه “المؤمنون اخوة” و هیچجوره راضی به سرد شدن روابط مؤمنین با هم نیست، روحیات انسان رو درست نشناخته؟؟!!!!
بنظرم عامل سرد شدن نسبی روابط اجتماعی تو جامعه ما که علاوه بر کلان شهرها متأسفانه به شهرهای کوچیک و حتی روستا هم سرایت کرده چیزی غیر از افزایش تراکم جمعیت و اختلاط فیزیکی هستش. ولی پرداختن نگارنده به این موضوع لذت بردم و معتقدم بیش از اینها باید درباره موضوع “سبک زندگی” که به تعبیر حضرت آقا نرم افزار و رکن اصلی هر تمدنی هستش کار بشه. یا علی
اگر کسی یک کتاب درخصوص بعداقتصادی لیبرالیسم بخواند همان مطالب را میتواند در قالب مطالعه این یادداشت شما به دست اورد خصوصا در یک سیر منطقی در پاراگراف اخر به خوبی هرچه تمام تر توانستید وجه اقتصادی لیبرالیسم را به خوبی هرچه تمام تر تشریح و تبیین کنید و به این ترتیب برناخوداگاه مخاطب مطلبتان را بنشانیدکه فکر میکنم با واسطه یا بی واسطه هدفتان این کار بوده است و چقدر زیبا این کار را انجام دادید
لذتی وافر بردم